خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سنسور
[اسم]
der Sensor
/ˈzɛnzoːɐ̯/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: Sensoren]
[ملکی: Sensors]
1
سنسور
حسگر
مترادف و متضاد
Detektor
fühler
1.Der Sensor überwacht die Systemtemperatur.
1. سنسور دمای سیستم را کنترل میکند.
2.Ich trug einen Sensor, der meine Bewegungen aufzeichnete.
2. من حسگری پوشیدم که حرکاتم را ثبت میکرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
sensibilität
sensibilisieren
sensibel
sense
sensationell
sentimental
sentimentalität
separat
september
serbe
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان