خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مرگ
[اسم]
der Tod
/toːt/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: Tode]
[ملکی: Tod(e)s]
1
مرگ
درگذشت
1.Ich habe ihn vor seinem Tod noch einmal gesehen.
1. من یکبار دیگر او را قبل از مرگش دیدم.
2.Ihr plötzlicher Tod hat alle überrascht.
2. مرگ ناگهانی او همه را متعجب کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
tochtergesellschaft
tochter
tobias
toben
toaster
todernst
todesanzeige
todfeind
todkrank
todmüde
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان