1 . متوقف‌ کردن 2 . شکستن
[فعل]

abbrechen

/ˈapˌbʀɛçn̩/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته: brach ab] [گذشته: brach ab] [گذشته کامل: abgebrochen] [فعل کمکی: haben ]

1 متوقف‌ کردن قطع‌ کردن، ناتمام گذاشتن

مترادف و متضاد aufhören beenden
  • 1.Er brach die Sitzung ab.
    1. او جلسه را ناتمام گذاشت.
  • 2.Falls es regnet, werden wir die Veranstaltung abbrechen.
    2. اگر باران بیاید، ما مراسم را متوقف خواهیم کرد.

2 شکستن جدا کردن

مترادف و متضاد abtrennen wegbrechen
  • 1.Ich ging zu einem Baum und brach einige Zweige ab.
    1. من به سمت یک درخت رفتم و چندین شاخه را شکستم.
  • 2.Sie brach sich etwas vom Brot ab.
    2. او برای خودش قسمتی از نان را جدا کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان