1 . حساب کردن
[فعل]

rechnen

/ˈʀɛçnən/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: rechnete] [گذشته: rechnete] [گذشته کامل: gerechnet] [فعل کمکی: haben ]

1 حساب کردن محاسبه کردن، تخمین زدن

مترادف و متضاد ausrechnen errechnen kalkulieren überschlagen
  • 1.Mit solchen Schwierigkeiten hatten wir nicht gerechnet.
    1. ما چنین سختی هایی را تخمین نزده بودیم.
etwas (Akk.) rechnen
چیزی را حساب کردن
etwas (Akk.) gut/schnell/...
چیزی را خوب/سریع/... حساب کردن
  • 1. Meine Tochter kann gut rechnen.
    1. دختر من می تواند خوب محاسبه کند. [ریاضی اش خوب است.]
  • 2. Sie kann schnell rechnen.
    2. او می تواند سریع حساب کند.
etwas (Akk.) im Kopf rechenen
چیزی را در سر حساب کردن [حفظی حساب کردن]
  • Diese Aufgabe kann ich nicht im Kopf rechnen.
    من نمیتوانم مسئله را در ذهنم حساب کنم. [در ذهنم مجسم کنم.]
mit jemandem/etwas rechnen
روی کسی/چیزی حساب کردن
  • Was, du bist schon da! Mit dir hatte ich noch gar nicht gerechnet.
    چی، تو اینجایی! من روی تو اصلاً حساب نکرده بودم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان