1 . شکستن 2 . چسبیدن
[فعل]

to cleave

/kliv/
فعل گذرا
[گذشته: cleaved] [گذشته: cleaved] [گذشته کامل: cleaved]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شکستن شکافتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: شکافتن
مترادف و متضاد split
to cleave wood for the fire
شکستن چوب برای آتش

2 چسبیدن

مترادف و متضاد stick
  • 1.Her tongue clove to the roof of her mouth.
    1. زبانش به سقف دهانش چسبید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان