خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ماشین ظرفشویی
2 . ظرفشوی
[اسم]
dishwasher
/ˈdɪʃˌwɑʃ.ər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ماشین ظرفشویی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ظرفشویی
ماشین ظرفشویی
1.I was just loading the dishwasher.
1. داشتم ماشین ظرفشویی را پر میکردم.
2
ظرفشوی
کارگر ظرفشوی در رستوران
1.For the first two years I had to work as a dishwasher in a restaurant.
1. برای دو سال اول من مجبور بودم به عنوان ظرفشوی در رستوران کار کنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
dishtowel
dishonour
dishonored
dishonorably
dishonorable
dishwashing liquid
dishwater
dishy
disillusion
disillusioned
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان