1 . پژواک 2 . طنین انداز بودن
[اسم]

echo

/ˈekoʊ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پژواک طنین، انعکاس صدا

معادل ها در دیکشنری فارسی: انعکاس انعکاس صدا بازتاب پژواک
  • 1.We shouted into the canyon and listened to the echo of our voices.
    1. ما در دره فریاد زدیم و به پژواک صدایمان گوش دادیم.
[فعل]

to echo

/ˈekoʊ/
فعل ناگذر
[گذشته: echoed] [گذشته: echoed] [گذشته کامل: echoed]

2 طنین انداز بودن پژواک کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: انعکاس یافتن
  • 1.His footsteps echoed in the empty hall.
    1. صدای قدم های او در راهروی خالی طنین انداز شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان