خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شکست خوردن
2 . (روی صندلی و...) بیحال افتادن (بهعلت خستگی)
3 . (فیلم/نمایش و...) ناموفق
[فعل]
to flop
/flɑːp/
فعل ناگذر
[گذشته: flopped]
[گذشته: flopped]
[گذشته کامل: flopped]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
شکست خوردن
1.Many of his ambitious schemes have flopped in the past.
1. بسیاری از نقشههای جاهطلبانه او در گذشته شکست خوردهاست.
2.The play flopped on Broadway.
2. (آن) نمایش در "برادوی" شکست خورد.
2
(روی صندلی و...) بیحال افتادن (بهعلت خستگی)
1.He flopped down into a chair.
1. او بیحال (از خستگی) روی صندلی افتاد.
[اسم]
flop
/flɑːp/
قابل شمارش
3
(فیلم/نمایش و...) ناموفق
مترادف و متضاد
hit
1.a box-office flop
1. فیلم ناموفق گیشه
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
flooring nailer
flooring
floor lamp
floor cleaner
floor
floppy
floppy disk
flora
floral
floral designer
کلمات نزدیک
floorshow
flooring
floorboard
floor the accelerator
floor space
floppy
floppy disk
flora
floral
floral-print
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان