1 . شکست خوردن 2 . (روی صندلی و...) بی‌حال افتادن (به‌علت خستگی) 3 . (فیلم/نمایش و...) ناموفق
[فعل]

to flop

/flɑːp/
فعل ناگذر
[گذشته: flopped] [گذشته: flopped] [گذشته کامل: flopped]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شکست خوردن

  • 1.Many of his ambitious schemes have flopped in the past.
    1. بسیاری از نقشه‌های جاه‌طلبانه او در گذشته شکست خورده‌است.
  • 2.The play flopped on Broadway.
    2. (آن) نمایش در "برادوی" شکست خورد.

2 (روی صندلی و...) بی‌حال افتادن (به‌علت خستگی)

  • 1.He flopped down into a chair.
    1. او بی‌حال (از خستگی) روی صندلی افتاد.
[اسم]

flop

/flɑːp/
قابل شمارش

3 (فیلم/نمایش و...) ناموفق

مترادف و متضاد hit
  • 1.a box-office flop
    1. فیلم ناموفق گیشه
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان