1 . یخ
[اسم]

ice

/ɑɪs/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 یخ

معادل ها در دیکشنری فارسی: یخی یخ
مترادف و متضاد frozen water
  • 1.Gerry slipped on the ice and broke his arm.
    1. "گری" روی یخ سر خورد و دستش شکست.
  • 2.The pond was covered in ice all winter.
    2. برکه تمام زمستان پوشیده از یخ بود.
  • 3.Would you like ice in your juice?
    3. آیا در آبمیوه‌تان یخ می‌خواهید [در آبمیوه‌تان یخ بریزم]؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان