خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حیف
2 . دلسوزی
3 . دل (فردی) به حال کسی سوختن
[اسم]
pity
/ˈpɪt̬.i/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حیف
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دریغ
مترادف و متضاد
cause for regret
shame
1.It's a pity (that) she can't come to the movies with us.
1. حیف شد که او نمیتواند با ما به سینما بیاید.
2.What a pity you were sick and missed the school trip!
2. چه حیف که بیمار بودی و نتوانستی به اردوی مدرسه بروی!
2
دلسوزی
ترحم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ترحم
دلسوزی
رحمت
رقت
شفقت
1.Don't you act with pity.
1. با ترحم رفتار نکن.
2.I don't need your pity.
2. به ترحم تو نیاز ندارم.
3.I take pity on immigrants.
3. دلم به حال مهاجران میسوزد.
[فعل]
to pity
/ˈpɪt̬.i/
فعل گذرا
[گذشته: pitied]
[گذشته: pitied]
[گذشته کامل: pitied]
صرف فعل
3
دل (فردی) به حال کسی سوختن
ترحم کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ترحم کردن
دل سوزاندن
دلسوزی کردن
رحم کردن
1.I really pity people who don't have anywhere to live.
1. من واقعا دلم به حال مردمی که جایی برای زندگی ندارند میسوزد.
تصاویر
کلمات نزدیک
pittsburgh
pitted
pittance
pitta bread
pitta
pivot
pivot on
pivotal
pixel
pixie
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان