1 . پک (از سیگار و ...) 2 . پف 3 . توده 4 . نفس 5 . پک زدن (سیگار) 6 . دود کردن 7 . خارج شدن (دود) 8 . نفس نفس زدن 9 . پف کردن
[اسم]

puff

/pʌf/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پک (از سیگار و ...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: پک
  • 1.He had a few puffs at the cigar.
    1. او چندین پک به سیگار زد.

2 پف پف‌کردگی

معادل ها در دیکشنری فارسی: پف

3 توده حجم، وزش

  • 1.Puffs of white smoke came from the chimney.
    1. توده‌هایی از دود سفید از دودکش بیرون آمد.
a puff of wind
وزش باد

4 نفس

informal
مترادف و متضاد breath
[فعل]

to puff

/pʌf/
فعل ناگذر
[گذشته: puffed] [گذشته: puffed] [گذشته کامل: puffed]

5 پک زدن (سیگار)

معادل ها در دیکشنری فارسی: پک زدن
  • 1.He sat puffing his cigars.
    1. او در حال پک زدن به سیگارش نشست.

6 دود کردن

  • 1.Stop puffing cigarette smoke in my face.
    1. انقدر سیگارت را در صورت من دود نکن.

7 خارج شدن (دود)

  • 1.Smoke was puffing out of the chimney.
    1. دود داشت از دودکش به بیرون خارج می‌شد.

8 نفس نفس زدن

  • 1.She was puffing as she ran up the hill.
    1. او هنگام بالا دویدن از تپه نفس نفس می‌زد.

9 پف کردن باد کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پف کردن ورم کردن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان