Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . پک (از سیگار و ...)
2 . پف
3 . توده
4 . نفس
5 . پک زدن (سیگار)
6 . دود کردن
7 . خارج شدن (دود)
8 . نفس نفس زدن
9 . پف کردن
[اسم]
puff
/pʌf/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
پک (از سیگار و ...)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پک
1.He had a few puffs at the cigar.
1. او چندین پک به سیگار زد.
2
پف
پفکردگی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پف
3
توده
حجم، وزش
1.Puffs of white smoke came from the chimney.
1. تودههایی از دود سفید از دودکش بیرون آمد.
a puff of wind
وزش باد
4
نفس
informal
مترادف و متضاد
breath
[فعل]
to puff
/pʌf/
فعل ناگذر
[گذشته: puffed]
[گذشته: puffed]
[گذشته کامل: puffed]
صرف فعل
5
پک زدن (سیگار)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پک زدن
1.He sat puffing his cigars.
1. او در حال پک زدن به سیگارش نشست.
6
دود کردن
1.Stop puffing cigarette smoke in my face.
1. انقدر سیگارت را در صورت من دود نکن.
7
خارج شدن (دود)
1.Smoke was puffing out of the chimney.
1. دود داشت از دودکش به بیرون خارج میشد.
8
نفس نفس زدن
1.She was puffing as she ran up the hill.
1. او هنگام بالا دویدن از تپه نفس نفس میزد.
9
پف کردن
باد کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پف کردن
ورم کردن
تصاویر
کلمات نزدیک
puerto rico
puerile
pudgy
pudendum
puddle
puff adder
puff out
puff pastry
puffed
puffed-up
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان