1 . مالیدن
[فعل]

to rub

/rʌb/
فعل گذرا
[گذشته: rubbed] [گذشته: rubbed] [گذشته کامل: rubbed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مالیدن ساییدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ساییدن سابیدن مالیدن مالش دادن
to rub something
چیزی را مالیدن
  • 1. I rubbed some suntan oil on her back.
    1. من کمی روغن آفتاب‌گیری به پشتش مالیدم.
  • 2. She rubbed her hands together to warm them.
    2. او دست‌هایش را به هم مالید تا گرم شوند.
to rub something/somebody with something
چیزی/کسی را با چیزی مالیدن
  • Rub the surface with sandpaper before painting.
    قبل از نقاشی، سطح را با سمباده بمالید.
to rub something/somebody against something
چیزی/کسی را به چیزی مالیدن
  • The cat rubbed itself against my legs.
    گربه خودش را به پای من مالید.
to rub at something
چیزی را مالیدن
  • I rubbed at the stain on the cloth.
    من لکه روی پارچه را مالیدم.
to rub against something
به چیزی مالیدن
  • Animals had been rubbing against the trees.
    حیوان‌ها داشتند خود را به درخت‌ها می‌مالیدند.
to rub something/somebody + adj
چیزی/کسی را مالیدن +صفت
  • He rubbed himself dry with a towel.
    او خودش را با حوله مالید (تا خشک شود).
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان