1 . عازم شدن 2 . آغاز کردن 3 . منفجر کردن 4 . باعث (گریستن، خندیدن، حرف زدن و...کسی) شدن
[فعل]

to set off

/sɛt ɔf/
فعل ناگذر
[گذشته: set off] [گذشته: set off] [گذشته کامل: set off]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 عازم شدن سفری را آغاز کردن

مترادف و متضاد depart embark set out start off arrive
to set off + adv/prep
عازم (جایی) شدن
  • 1. They just set off on an around-the-world trip.
    1. آنها به‌تازگی عازم سفری به دور دنیا شدند.
  • 2. What time do we have to set off for the airport tomorrow?
    2. فردا چه زمانی باید عازم فرودگاه شویم؟

2 آغاز کردن شروع کردن

مترادف و متضاد bring about cause lead to start off trigger end prevent
to set off something
چیزی را آغاز کردن
  • It set off a chain reaction.
    آن، واکنشی زنجیره‌ای را آغاز کرد.

3 منفجر کردن ترکاندن

مترادف و متضاد detonate let off defuse disarm
to set something off
چیزی را منفجر کردن
  • 1. A gang of boys were setting off fireworks in the street.
    1. یک گروه پسرها داشتند در خیابان تیروترقه منفجر می‌کردند.
  • 2. He set off a bomb in Berlin last night.
    2. او دیشب در برلین یک بمب منفجر کرد.

4 باعث (گریستن، خندیدن، حرف زدن و...کسی) شدن

to set somebody off (doing something)
باعث انجام کاری توسط کسی شدن
  • 1. Every time I think about it, it sets me off laughing.
    1. هربار که به آن فکر می‌کنم، باعث خندیدن من می‌شود.
  • 2. She's finally stopped crying - don't set her off again.
    2. او بالاخره دست از گریه کردن بداشت؛ دوباره باعث گریه‌اش نشو [دوباره به گریه‌اش نینداز].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان