1 . بیکار نشستن
[فعل]

to sit around

/sɪt əˈraʊnd/
فعل ناگذر
[گذشته: sat around] [گذشته: sat around] [گذشته کامل: sat around]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بیکار نشستن کار خاصی انجام ندادن

  • 1.He just sits around watching TV.
    1. او فقط بیکار می‌نشیند و تلویزیون تماشا می‌کند.
  • 2.I hate to be sitting around doing nothing.
    2. من متنفرم از اینکه بیکار بنشینم و هیچ‌کاری انجام ندهم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان