1 . رام کردن 2 . رام (حیوان)
[فعل]

to tame

/teɪm/
فعل گذرا
[گذشته: tamed] [گذشته: tamed] [گذشته کامل: tamed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رام کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اهلی کردن رام کردن
  • 1.Lions can never be completely tamed.
    1. شیرها هیچوقت نمی‌توانند کاملا رام شوند.
[صفت]

tame

/teɪm/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: tamer] [حالت عالی: tamest]

2 رام (حیوان) اهلی

معادل ها در دیکشنری فارسی: اهلی دست‌آموز رام
  • 1.The birds are so tame they will eat from your hand.
    1. پرنده‌ها آنقدر رام هستند که از دست شما غذا خواهند خورد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان