Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . نبرد
2 . مبارزه
3 . تقلا کردن
4 . مبارزه کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
battle
/ˈbæt̬.əl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
نبرد
جنگ
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیکار
جنگ
رزم
نبرد
مصاف
کارزار
مترادف و متضاد
conflict
fight
skirmish
peace
truce
in battle
در نبرد/جنگ
1. He was killed in battle.
1. او در نبرد کشته شد.
2. Her son was killed in battle.
2. پسرش در جنگ کشته شد.
into battle
به (سوی) جنگ
a knight riding into battle
یک شوالیه در حال اسب دواندن به (سوی) جنگ
2
مبارزه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
منازعه
مبارزه
مترادف و متضاد
conflict
a battle against something
مبارزه علیه چیزی
1. a battle against the racism of the school system
1. یک مبارزه علیه نژادپرستی سیستم مدرسه
2. a long battle against cancer
2. یک مبارزه طولانی علیه سرطان
battle for something
مبارزه برای چیزی
Scientology has fought long battles for acceptance as a religion.
مکتب علمگرایی مبارزات طولانی برای پذیرفتهشدن به عنوان یک مذهب کرده است.
[فعل]
to battle
/ˈbæt̬.əl/
فعل گذرا
[گذشته: battled]
[گذشته: battled]
[گذشته کامل: battled]
صرف فعل
3
تقلا کردن
تلاش کردن
مترادف و متضاد
struggle
1.The doctors battled to save her life.
1. پزشکان تلاش کردند تا جان او را نجات دهند.
4
مبارزه کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیکار کردن
جنگ کردن
جنگیدن
مبارزه کردن
1.He has battled cancer for years.
1. او سالها با سرطان مبارزه کرده است.
[عبارات مرتبط]
battlefield
1. میدان جنگ
battleship
2. نبردناو
battleground
3. میدان جنگ
battle-scarred
4. مجروح جنگی
تصاویر
کلمات نزدیک
battery-powered
battery-operated
battery hen
battery farm
battery chicken
battle-ax
battle-cruiser
battle-royal
battle-scarred
battleaxe
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان