1 . حیف 2 . دلسوزی 3 . دل (فردی) به حال کسی سوختن
[اسم]

pity

/ˈpɪt̬.i/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حیف

معادل ها در دیکشنری فارسی: دریغ
مترادف و متضاد cause for regret shame
  • 1.It's a pity (that) she can't come to the movies with us.
    1. حیف شد که او نمی‌تواند با ما به سینما بیاید.
  • 2.What a pity you were sick and missed the school trip!
    2. چه حیف که بیمار بودی و نتوانستی به اردوی مدرسه بروی!

2 دلسوزی ترحم

معادل ها در دیکشنری فارسی: ترحم دلسوزی رحمت رقت شفقت
  • 1.Don't you act with pity.
    1. با ترحم رفتار نکن.
  • 2.I don't need your pity.
    2. به ترحم تو نیاز ندارم.
  • 3.I take pity on immigrants.
    3. دلم به حال مهاجران می‌سوزد.
[فعل]

to pity

/ˈpɪt̬.i/
فعل گذرا
[گذشته: pitied] [گذشته: pitied] [گذشته کامل: pitied]

3 دل (فردی) به حال کسی سوختن ترحم کردن

  • 1.I really pity people who don't have anywhere to live.
    1. من واقعا دلم به حال مردمی که جایی برای زندگی ندارند می‌سوزد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان