[صفت]

sad

/sæd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: sadder] [حالت عالی: saddest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 غمگین ناراحت

مترادف و متضاد gloomy melancholy unhappy cheerful happy
to be sad to do something
از انجام کاری غمگین بودن
  • We are very sad to hear that you are leaving.
    ما خیلی غمگینیم که شنیدیم شما دارید می‌روید.
to be sad that…
ناراحت شدن که...
  • 1. I was sad that she had to go.
    1. ناراحت شدم که او مجبور شد برود.
  • 2. I'm so sad (that) you can't come.
    2. خیلی ناراحتم (که) نمی‌توانی بیایی.
to be/feel sad about something
درباره/از چیزی ناراحت بودن/احساس ناراحتی کردن
  • I felt terribly sad about it.
    من درباره [از] آن به‌شدت احساس ناراحتی می‌کردم.
to give a sad smile
لبخند غمگینی زدن
  • She gave a sad smile.
    او لبخند غمگینی زد.
to look sad
غمگین به‌نظر رسیدن
  • She looked sad and tired.
    او غمگین و خسته به‌نظر می‌رسید.
کاربرد صفت sad به معنای غمگین
از معادل‌های فارسی صفت sad می‌توان "غمگین"، "ناراحت" و "غم‌انگیز" را نام برد که هر سه به یک معنا هستند. این صفت حالتی از غم و اندوه را توصیف می‌کند که ممکن است هر دلیلی داشته باشد. مثال:
".I'm so sad (that) you can't come" (از اینکه نمی‌توانی بیایی خیلی ناراحتم.)
".She gave a sad smile" (او لبخند غمگینی زد.)

2 کسل‌کننده ملالت‌بار، کسالت‌بار

informal
مترادف و متضاد boring
  • 1.Stay in on Saturday night? What a sad idea!
    1. شنبه شب خانه ماندن؟ چه ایده کسالت‌باری!
  • 2.You sad old man.
    2. ای پیرمرد کسل‌کننده.

3 دمده ازمدافتاده

informal
مترادف و متضاد unfashionable fashionable
  • 1.You'd have to be sad to wear a shirt like that.
    1. خیلی باید دمده باشی که پیراهنی مانند آن را بپوشی.

4 غم‌انگیز ناراحت‌کننده

مترادف و متضاد sorrowful tragic unhappy cheerful
to be sad (to do something)
غم‌انگیز بودن (انجام کاری)
  • It was sad to see them go.
    دیدن رفتن آن‌ها غم‌انگیز بود.
to be sad (that…)
غم‌انگیز بودن (که)
  • It is sad that so many of his paintings have been lost.
    غم‌انگیز است که بسیاری از نقاشی‌های او گم شده‌اند.
sad story/news/day, etc.
داستان/اخبار/روز و ... غم‌انگیز
  • 1. It will be a sad day for all of us if the theater is forced to close.
    1. روز غم‌انگیزی برای همه‌مان خواهد بود اگر آن تئاتر به‌زور [به‌اجبار] بسته شود.
  • 2. We heard some sad news yesterday.
    2. دیروز اخبار غم‌انگیزی شنیدیم.
[اسم]

SAD

(seasonal affective disorder)
/sæd/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اختلال عاطفی فصلی افسردگی فصلی

  • 1.Many Americans suffer from the form of depression known as seasonal affective disorder.
    1. خیلی از آمریکایی‌ها از نوعی افسردگی به نام افسردگی فصلی رنج می‌برند.
توضیح درباره واژه SAD
اختلال عاطفی فصلی به نوعی اختلال روانی گفته می‌شود که در آن فرد مبتلا در یکی از فصل‌های سال (به‌ویژه زمستان) از حالت عاطفی نرمال خارج شده و دچار افسردگی می‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان