[اسم]

switch

/swɪʧ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کلید (روشن و خاموش)

معادل ها در دیکشنری فارسی: سوییچ کلید
مترادف و متضاد button
a light switch
کلید لامپ

2 سوزن ریل (راه‌آهن) دستگاه تعویض ریل

معادل ها در دیکشنری فارسی: سوزن
مترادف و متضاد points
[فعل]

to switch

/swɪʧ/
فعل ناگذر
[گذشته: switched] [گذشته: switched] [گذشته کامل: switched]

3 تغییر دادن عوض کردن

مترادف و متضاد change exchange shift
  • 1.He's just switched jobs.
    1. او به تازگی شغل عوض کرده است.
  • 2.She started studying English at college, but switched to Business Studies in her second year.
    2. او در کالج شروع به خواندن انگلیسی کرد، اما در سال دوم به مدیریت کسب و کار تغییر (رشته) داد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان