خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تماشاچی
[اسم]
el espectador
/ˌespektaðˈɔɾ/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: espectadores]
[مونث: espectadora]
1
تماشاچی
بیننده
1.Aunque me gustan los deportes, prefiero ser espectador que jugador en la cancha.
1. با اینکه من ورزش دوست دارم، ترجیح میدهم که تماشاچی باشم تا اینکه در زمین بازی کنم.
کلمات نزدیک
entretenimiento
dvd
documental
blanco y negro
banda sonora
estreno
guionista
hacer cine
pelicula de acción
película de guerra
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان