خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مشاهده کردن
[فعل]
observar
/ˌɔβsɛɾβˈaɾ/
فعل گذرا
[گذشته: observé]
[حال: observo]
[گذشته: observé]
[گذشته کامل: observado]
صرف فعل
1
مشاهده کردن
با دقت دیدن
1.Observó el eclipse solar con equipo especial.
1. او خورشیدگرفتگی را با تجهیزات مخصوص مشاهده کرد.
کلمات نزدیک
besar
abrazar
peinar
secarse el pelo
desodorante
alojamiento y desayuno
anular
botones
cama de matrimonio
cama individual
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان