خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پوست
2 . چرم
[اسم]
el piel
/pjˈel/
غیرقابل شمارش
مذکر
1
پوست
1.Su piel se bronceó en la playa.
1. پوست او در ساحل برنزه شد.
2
چرم
1.Compró unas botas de piel.
1. من چکمه چرمی خریدم.
کلمات نزدیک
bañar
afeitar
turismo
temporada baja
temporada alta
alcohol
dolor
enfermedad
ello
a pie
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان