خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نمونه
[صفت]
representativo
/rˌepɾesˌɛntatˈiβo/
قابل مقایسه
[حالت مونث: representativa]
[جمع مونث: representativas]
[جمع مذکر: representativos]
1
نمونه
نشانگر، معرف
1.Se trata de un cuadro representativo del movimiento dadaísta.
1. این یک نقاشی نمونه از جنبش دادا است.
کلمات نزدیک
inspiración
original
prosaico
desfigurado
existencialismo
plasmación
ocasión
manifestación
exponente
característica
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان