[صفت]

desfigurado

/dˌesfiɣuɾˈaðo/
قابل مقایسه
[حالت مونث: desfigurada] [جمع مونث: desfiguradas] [جمع مذکر: desfigurados]

1 ازشکل‌افتاده

  • 1.El accidente le dejó el rostro desfigurado, y tuvo que someterse a varias operaciones de cirugía estética.
    1. تصادف چهره او را ازشکل‌افتاده کرد و مجبور شد که چندین عمل جراحی زیبایی انجام دهد.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان