1 . دل کسی روشن بودن (برای افتادن اتفاقی)
[عبارت]

tener una corazonada

/tenˈɛɾ ˈuna kˌɔɾaθonˈaða/

1 دل کسی روشن بودن (برای افتادن اتفاقی) شست کسی خبردار شدن، احساس کردن

  • 1.Miguel tuvo la corazonada de que algo mal iba a pasar y por eso no subió al avión.
    1. "میگل" احساس می‌کرد که اتفاق بدی خواهد افتاد، برای همین سوار هواپیما نشد.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان