خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دل کسی روشن بودن (برای افتادن اتفاقی)
[عبارت]
tener una corazonada
/tenˈɛɾ ˈuna kˌɔɾaθonˈaða/
1
دل کسی روشن بودن (برای افتادن اتفاقی)
شست کسی خبردار شدن، احساس کردن
1.Miguel tuvo la corazonada de que algo mal iba a pasar y por eso no subió al avión.
1. "میگل" احساس میکرد که اتفاق بدی خواهد افتاد، برای همین سوار هواپیما نشد.
کلمات نزدیک
intuición
sensorial
sexto sentido
contacto
vapor
corporal
figurado
buen gusto
mal gusto
inflamado
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان