1 . پلیس 2 . افسر پلیس
[اسم]

la policía

/pˌoliθˈia/
غیرقابل شمارش مونث

1 پلیس

  • 1.Alguien llamó a la policía desde el lugar del secuestro.
    1. یک نفر از محل آدم‌ربایی به پلیس زنگ زد.

2 افسر پلیس پلیس (el policía)

  • 1.Esa jovencita quiere ser policía para ayudar a proteger su comunidad contra la violencia.
    1. این خانم جوان می‌خواهد پلیس شود تا از جامعه‌اش در مقابل خشونت محافظت کند.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان