خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خراشیدن
2 . رنجاندن
3 . (پوست) خود را خراش دادن
[فعل]
égratigner
/egʀatiɲe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: égratigné]
[حالت وصفی: égratignant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
خراشیدن
خراش دادن، خراش انداختن (روی)
1.Égratigner un meuble, en le transportant.
1. خراش انداختن روی یک وسیله به هنگام منتقل کردن آن.
2.Tu as égratigné la vitre avec ta bague.
2. تو با حلقهات شیشه را خراشیدی.
2
رنجاندن
3
(پوست) خود را خراش دادن
خراشیده شدن
(s'égratigner)
1.Je me suis égratigné en faisant du jardinage.
1. من به هنگام باغبانی کردن (پوست) خود را خراش دادم.
2.S'égratigner en cueillant des mûres.
2. خراشیده شدن (پوست) به هنگام چیدن توت.
تصاویر
کلمات نزدیک
égoïste
égoïsme
égouttoir
égoutter
égout
égratignure
égrener
égypte
égyptien
égérie
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان