خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خراش
2 . رنجش
[اسم]
l'égratignure
/egʀatiɲyʀ/
قابل شمارش
مونث
1
خراش
خراشیدگی
1.Il y a quelques égratignures sur mes chaussures en cuir.
1. چندین خراش روی کفشهای چرمم وجود دارد.
2.J'ai fait des égratignures à ce meuble en le déménageant.
2. من به هنگام جا به جا کردن این مبل خراشیدگیهایی روی آن انداختم.
2
رنجش
تصاویر
کلمات نزدیک
égratigner
égoïste
égoïsme
égouttoir
égoutter
égrener
égypte
égyptien
égérie
éhonté
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان