1 . عصبی کردن 2 . عصبی شدن
[فعل]

énerver

/enɛʀve/
فعل گذرا
[گذشته کامل: énervé] [حالت وصفی: énervant] [فعل کمکی: avoir ]

1 عصبی کردن ناراحت کردن

  • 1.Elle arrive en retard exprès pour m'énerver.
    1. او از قصد دیر می‌رسد تا مرا عصبی کند.
  • 2.J'essaie de ne pas énerver ma mère.
    2. تلاش می‌کنم مادرم را ناراحت نکنم.

2 عصبی شدن ناراحت شدن (s'énerver)

  • 1.Ils s'énervent à chaque fois qu'ils entendent de tels propos.
    1. آنها هربار که چنین حرفهایی می‌شنوند عصبی می‌شوند.
  • 2.Ne vous énervez pas !
    2. عصبی نشوید!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان