خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . آزمون
2 . رویداد (ورزش)
[اسم]
l'épreuve
/epʀœv/
قابل شمارش
مونث
1
آزمون
امتحان
1.L'étudiant a passé l'épreuve et a obtenu un bon résultat.
1. دانشآموز امتحان را گذراند و نتیجهی خوبی گرفت.
2.Les étudiants admissibles pourront passer la dernière épreuve.
2. دانشآموزان واجد شرایط خواهند توانست آخرین آزمون را بگذرانند.
2
رویداد (ورزش)
مسابقه
1.Participer à des épreuves sportives
1. شرکت کردن در مسابقات ورزشی
تصاویر
کلمات نزدیک
éprendre
époux
épouvanter
épouvante
épouvantail
épris
éprouvant
éprouver
éprouvette
épuisant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان