خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . احساس کردن
2 . امتحان کردن
3 . متحمل شدن
4 . آسیب زدن به
[فعل]
éprouver
/epʀuve/
فعل گذرا
[گذشته کامل: éprouvé]
[حالت وصفی: éprouvant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
احساس کردن
حس کردن، تجربه کردن
مترادف و متضاد
ressentir
éprouver la sensation/le sentiment
احساساتی/حسی را احساس کردن [تجربه کردن]
1. Ce garçon a éprouvé des sentiments très forts lors de son examen.
1. این پسر در امتحانش احساسات شدیدی را حس کردهاست.
2. Qu’est-ce que vous avez éprouvé à ce moment-là ?
2. الان چه چیزی حس کردید؟
2
امتحان کردن
آزمودن، آزمایش کردن
مترادف و متضاد
essayer
expérimenter
tester
éprouver quelque chose/quelqu'un
چیزی/کسی را آزمودن
1. Il m'a éprouvé par un surprise.
1. او مرا با یک غافلگیری آزمود.
2. J'ai pu éprouver son dévouement.
2. توانستم فداکاریاش را بیازمایم.
mettre à l’épreuve
در بوته آزمایش قرار دادن
3
متحمل شدن
مترادف و متضاد
rencontrer
subir
éprouver des difficultés
مشکلاتی را متحمل شدن
1. J'éprouvais beaucoup de difficultés à passer mon examen.
1. من دشواریهای بسیاری را برای امتحان دادنم متحمل میشدم.
2. Nous éprouvons souvent des difficultés à vous joindre.
2. ما اغلب دشواریهایی در رسیدن به شما متحمل میشویم.
4
آسیب زدن به
متأثر کردن، اثر گذاشتن بر
formal
مترادف و متضاد
affliger
atteindre
peiner
toucher
éprouver quelqu'un/quelque chose
به کسی/چیزی آسیب زدن
1. Cette séparation l'a profondément éprouvé.
1. این جدایی عمیقاً به او آسیب زد.
2. La ville a été durement éprouvée pendant la guerre.
2. شهر در طول جنگ به شدت آسیب دید.
تصاویر
کلمات نزدیک
éprouvant
épris
épreuve
éprendre
époux
éprouvette
épuisant
épuisement
épuiser
épuisette
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان