1 . احساس کردن 2 . امتحان کردن 3 . متحمل شدن 4 . آسیب زدن به
[فعل]

éprouver

/epʀuve/
فعل گذرا
[گذشته کامل: éprouvé] [حالت وصفی: éprouvant] [فعل کمکی: avoir ]

1 احساس کردن حس کردن، تجربه کردن

مترادف و متضاد ressentir
éprouver la sensation/le sentiment
احساساتی/حسی را احساس کردن [تجربه کردن]
  • 1. Ce garçon a éprouvé des sentiments très forts lors de son examen.
    1. این پسر در امتحانش احساسات شدیدی را حس کرده‌است.
  • 2. Qu’est-ce que vous avez éprouvé à ce moment-là ?
    2. الان چه چیزی حس کردید؟

2 امتحان کردن آزمودن، آزمایش کردن

مترادف و متضاد essayer expérimenter tester
éprouver quelque chose/quelqu'un
چیزی/کسی را آزمودن
  • 1. Il m'a éprouvé par un surprise.
    1. او مرا با یک غافلگیری آزمود.
  • 2. J'ai pu éprouver son dévouement.
    2. توانستم فداکاری‌اش را بیازمایم.
mettre à l’épreuve
در بوته آزمایش قرار دادن

3 متحمل شدن

مترادف و متضاد rencontrer subir
éprouver des difficultés
مشکلاتی را متحمل شدن
  • 1. J'éprouvais beaucoup de difficultés à passer mon examen.
    1. من دشواری‌های بسیاری را برای امتحان دادنم متحمل می‌شدم.
  • 2. Nous éprouvons souvent des difficultés à vous joindre.
    2. ما اغلب دشواری‌هایی در رسیدن به شما متحمل می‌شویم.

4 آسیب زدن به متأثر کردن، اثر گذاشتن بر

formal
مترادف و متضاد affliger atteindre peiner toucher
éprouver quelqu'un/quelque chose
به کسی/چیزی آسیب زدن
  • 1. Cette séparation l'a profondément éprouvé.
    1. این جدایی عمیقاً به او آسیب زد.
  • 2. La ville a été durement éprouvée pendant la guerre.
    2. شهر در طول جنگ به شدت آسیب دید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان