1 . متحد کردن 2 . ترکیب کردن 3 . متحد شدن
[فعل]

allier

/alje/
فعل گذرا
[فعل کمکی: avoir ]

1 متحد کردن هم‌پیمان کردن

  • 1.Allier l'Autriche avec la France
    1. اتریش را با فرانسه متحد کردن

2 ترکیب کردن درهم آمیختن

  • 1.Allier l'or et l'argent
    1. ترکیب کردن طلا و نقره

3 متحد شدن هم‌پیمان شدن (s'allier)

  • 1.Finalement, je ne pouvais pas m'allier avec lui.
    1. در نهایت من نمی‌توانستم با او هم‌پیمان شوم.
  • 2.Personne ne veut s'allier avec lui.
    2. هیچکس نمی‌خواهد با او متحد شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان