1 . ایستادن 2 . دستگیر کردن 3 . (از چیزی) دست کشیدن 4 . خاموش کردن 5 . متوقف کردن 6 . متوقف شدن
[فعل]

s'arrêter

/aʀete/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: arrêté] [حالت وصفی: arrêtant] [فعل کمکی: être ]

1 ایستادن توقف کردن

  • 1.Elle s'est arrêtée au milieu de la rue.
    1. او در وسط خیابان توقف کرد.
  • 2.Le bus s'est arrêté devant la gare.
    2. اتوبوس روبه‌روی ایستگاه توقف کرد (ایستاد).

2 دستگیر کردن توقیف کردن، بازداشت کردن (arrêter)

مترادف و متضاد capturer s'emparer
arrêter un criminel/un suspect...
مجرمی/مظنونی... را دستگیر کردن
  • 1. La police a arrêté une voiture qui roulait trop vite.
    1. پلیس ماشینی را که خیلی تند می‌رفت، توقیف کرد.
  • 2. La police a fini par arrêter ce malfaiteur.
    2. پلیس با دستگیرکردن این مجرم (به کارش) پایان داد.

3 (از چیزی) دست کشیدن ول کردن (arrêter)

مترادف و متضاد cesser commencer
Arrête !
بسه! [دست بردار]
  • Ne crie pas comme ça, arrête !
    آن طور داد نزن. بسه!
arrêter de faire quelque chose
از انجام کاری دست کشیدن
  • 1. Elle a arrêté de fumer il y a cinq ans.
    1. پنج سال پیش از سیگار کشیدن دست کشیدم.
  • 2. Mon fils a arrêté de compter sur ses doigts après 7 ans.
    2. پسرم بعد از 7 سالگی دست از شمردن با انگشت‌هایش دست کشید.
arrêter quelque chose
از چیزی دست کشیدن
  • Les ouvriers ont dû arrêter les travaux à cause de la pluie.
    کارگران می‌بایست به دلیل باران دست از کار می‌کشیدند.

4 خاموش کردن قطع کردن (arrêter)

مترادف و متضاد éteindre fermer allumer
arrêter un chauffage/l'électricité...
شوفاژ/برق... را خاموش کردن
  • 1. Il a arrêté le moteur.
    1. او موتور را خاموش کرد.
  • 2. J'arrête le chauffage ?
    2. من شوفاژ را قطع کنم؟

5 متوقف کردن (arrêter)

مترادف و متضاد immobiliser stopper suspendre reprendre
arrêter un taxi/la vélo...
تاکسی/پرواز... را متوقف کردن
  • 1. J'arrête un taxi au coin de la rue.
    1. من یک تاکسی را سر نبش خیابان متوقف می‌کنم.
  • 2. Une barrière arrête les vélos.
    2. یک مانع دوچرخه‌ها را متوقف می‌کند.

6 متوقف شدن ایستادن (arrêter)

مترادف و متضاد continuer
arrêter quelque part
جایی متوقف شدن
  • 1. Elle a demandé au chauffeur d'arrêter au coin de la rue.
    1. او از راننده خواست تا سر نبش خیابان نگه دارد.
  • 2. Le sentier s'arrête au bord de la falaise.
    2. کوره‌راه در لبه یک پرتگاه متوقف می‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان