خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . انجمن
2 . مشارکت
[اسم]
l'association
/asɔsjasjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
[جمع: associations]
1
انجمن
کانون
l'association d'avocats/d'enseigneurs/des travailleurs...
انجمن وکلا/معلمان/کارگران...
1. Je ferais un discours la semaine prochaine à l'association des travailleurs.
1. هفته آینده در انجمن کارگران سخنرانی خواهم کرد.
2. Mon père est membre de l'association d'avocats.
2. پدرم عضو کانون وکلاست.
2
مشارکت
همکاری، شراکت
travailer en association
شراکتی کار کردن
Ces deux garçons travaillent en association.
این دو پسر شراکتی کار میکنند.
association de quelqu'un avec quelqu'un
همکاری کسی با کسی دیگر
L'association du jeune garçon avec des délinquants n'était qu'une passade.
همکاری پسر جوان با بزهکاران فقط یک هوا و هوس بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
associatif
assiéger
assiégeant
assisté
assister
associer
associé
assoiffé
assombrir
assommant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان