خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . درامز
2 . سری
3 . باتری
[اسم]
la batterie
/batʀi/
قابل شمارش
مونث
1
درامز
ساز کوبهای
1.Dans l'orchestre, il joue de la batterie.
1. در ارکستر، او ساز کوبهای مینوازد.
2.Je joue de la batterie dans le garage.
2. در پارکینگ [گاراژ] درامز میزنم.
2
سری
مجموعه، خروار
1.Il a toute une batterie de gadgets dont il ne se sert jamais.
1. او یک سری وسیله دارد که هیچوقت از آنها استفاده نمیکند.
2.L'enfant a toute une batterie de jouets dans sa chambre.
2. بچه در اتاقش یک خروار اسباببازی دارد.
3
باتری
1.Il a enlevé la batterie de la voiture.
1. او باتری ماشین را درآورد [خارج کرد].
2.La batterie de son téléphone est en train de charger.
2. باتری تلفنش در حال شارژ شدن است.
تصاویر
کلمات نزدیک
battement
batte
battant
battage
batracien
batteur
batteur électrique
battre
battre la campagne
battre à plates coutures
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان