1 . جنگیدن 2 . هم زدن 3 . شکست دادن 4 . بر زدن (ورق) 5 . کتک زدن 6 . تپیدن 7 . به (چیزی) زدن 8 . با هم جنگیدن
[فعل]

se battre

/batʀ/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: battu] [حالت وصفی: battant] [فعل کمکی: être ]

1 جنگیدن مبارزه کردن

مترادف و متضاد batailler combattre lutter se débattre
  • 1.Il se bat.
    1. او می‌جنگد.
se battre pour quelque chose
برای چیزی جنگیدن
  • 1. Dans cette entreprise, il faut se battre pour exister !
    1. در این شرکت (سازمان) برای دوام آوردن باید مبارزه کرد!
  • 2. Les jeunes se battent pour la liberté.
    2. جوانان برای آزادی می‌جنگند.
se battre contre les tyrans
مقابل ستمگران جنگیدن
  • 1. Elle s'est battue contre ses agresseurs.
    1. او مقابل زورگویان مبارزه کرد.
  • 2. Il faut qu'on se batte contre les tyrans.
    2. انسان باید مقابل ستمگران بجنگد.

2 هم زدن (battre)

مترادف و متضاد mélanger
battre quelque chose (avec quelque chose)
چیزی را (با چیزی) هم زدن
  • 1. Dans un saladier, battez la farine, les œufs et le sucre.
    1. در یک کاسه، آرد، تخم‌مرغ‌ها و شکر را هم بزنید.
  • 2. J'ai battu des blancs d'œufs avec du sucre.
    2. من سفیده‌های تخم‌مرغ را با شکر هم زدم.

3 شکست دادن غلبه کردن (battre)

مترادف و متضاد triompher vaincre
battre quelqu'un
کسی را شکست دادن
  • 1. Ce coureur a battu facilement tous ses adversaires.
    1. این دونده به راحتی تمام رقیبانش را شکست داد.
  • 2. Les Alliés ont battu l'Allemagne nazie.
    2. متحدین، آلمان نازی را شکست دادند.
  • 3. Les Romains finirent par battre les Carthaginois.
    3. رومی‌ها با شکست دادن قرطاجی‌ها (جنگ را) به پایان رساندند.

4 بر زدن (ورق) (battre)

مترادف و متضاد mêler
battre les cartes
کارت‌ها را بر زدن
  • 1. En battant les cartes, il nous a raconté une histoire.
    1. برایمان قصه تعریف کرد و کارت‌ها را بر می‌زد.
  • 2. Tout d'abord, je bats les cartes pour initier le jeu.
    2. اول از همه کارت‌ها را بر می‌زنم تا بازی را شروع کنیم.

5 کتک زدن زدن (battre)

مترادف و متضاد frapper taper
battre quelqu'un
کسی را کتک زدن
  • 1. Cet homme est brutal: il bat sa femme.
    1. این مرد بی‌رحم است، زنش را کتک می‌زند.
  • 2. Ne bats pas ton petit frère.
    2. برادر کوچکت را نزن.

6 تپیدن نبض زدن (battre)

مترادف و متضاد applaudir palpiter
un cœur/une pulse... battre
قلبی/نبضی... زدن
  • 1. Mon cœur ne bat que pour vous.
    1. تنها قلبم برای شما می‌تپد.
  • 2. Quand je le vois, mon cœur bat plus vite.
    2. وقتی می‌بینمت قلبم تند می‌تپد.

7 به (چیزی) زدن به‌هم زدن، کوفتن (battre)

مترادف و متضاد cingler fouetter
battre quelque chose
به/به چیزی زدن
  • 1. Il bat le tapis pour le dépoussiérer.
    1. او به فرش می‌زند تا گردوخاکش برود.
  • 2. La pluie bat les fenêtres.
    2. باران، به پنجره می‌زند.
  • 3. Les joueurs battent la tambour.
    3. نوازندگان بر طبل می‌زنند.

8 با هم جنگیدن با هم دعوا کردن

  • 1.Arrête ! Ne vous battez pas !
    1. بسه! با هم دعوا نکنید.
  • 2.Les garçons se battaient pour voir lequel était le plus fort.
    2. پسران با هم دعوا می‌کردند تا ببینند کدامشان قوی‌تر است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان