خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ورم
2 . کوهان
3 . دستانداز (جاده)
4 . استعداد
[اسم]
la bosse
/bˈɔs/
قابل شمارش
مونث
1
ورم
بادکردگی، برآمدگی
مترادف و متضاد
enflure
gonflement
se faire une bosse
ورم کردن
Il s'est fait une bosse en se cognant contre la table.
به میز خورد و ورم کرد.
avoir la bosse au front/à la tête...
پیشانی/سر... کسی ورم کردن
Jacques a une grosse bosse au front.
پیشانی جک یک ورم بزرگ کردهاست.
2
کوهان
قوز
مترادف و متضاد
gibbosité
avoir une bosse
قوز داشتن [کوهان داشتن]
1. Le chameau a deux bosses et le dromadaire en a une.
1. شتر نر دو تا کوهان و شتر یک کوهانه یک کوهان دارد.
2. Mon grand-père a eu une bosse pour laquelle il ne pouvait pas bien marcher.
2. پدربزرگم قوز داشت و به همین دلیل نمیتوانست درست راه برود.
3
دستانداز (جاده)
مترادف و متضاد
inégalité
être pleine de bosse
پر از دستانداز بودن
1. La piste de ski est pleine de bosses.
1. پیست اسکی پر از دستانداز است.
2. La route est pleine de bosses.
2. جاده پر از دستانداز است.
4
استعداد
توانایی
informal
مترادف و متضاد
don
génie
avoir la bosse de quelque chose
در چیزی استعداد داشتن
1. Elle a la bosse des mathématiques.
1. او در ریاضیات استعداد دارد.
2. J'ai la bosse des langues alors que tu es bon en musique.
2. من در زبان استعداد دارم؛ در حالی که تو در موسیقی خوب هستی.
تصاویر
کلمات نزدیک
bosquet
bosnie-herzégovine
boréal
borné
bornette
bosseler
bosser
bosser comme des fous
bosseur
bossu
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان