خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حساب کردن
[فعل]
calculer
/kalkyle/
فعل گذرا
[گذشته کامل: calculé]
[حالت وصفی: calculant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
حساب کردن
برآورد کردن، تخمین زدن
1.J'ai calculé le coût total de l'achat.
1. من قیمت کلی خرید را حساب کردم.
2.Le comptable calcule les dépenses.
2. حسابدار هزینهها را حساب میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
calculatrice
calculateur
calcul
calcium
calciner
calculette
cale
cale-pied
calebasse
calembour
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان