خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شکسته
2 . خراب شده
[صفت]
cassé
/kɑse/
قابل مقایسه
1
شکسته
1.Après une telle chute, son bras est cassé.
1. بعد از چنین سقوطی، بازویش شکسته است.
2.Jambe cassée.
2. پای شکسته.
2
خراب شده
معیوب
1.Il a marché dessus, son jouet est cassé.
1. او رویش راه رفت، اسباببازیاش خراب شده است.
تصاویر
کلمات نزدیک
cassure
cassoulet
cassonade
cassis
casseur
castagnettes
caste
castor
castrer
cataclysme
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان