خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سلول (بدن)
2 . سلول (زندان)
3 . کانون
[اسم]
la cellule
/sɛlˈyl/
قابل شمارش
مونث
[جمع: cellules]
1
سلول (بدن)
une cellule reproductrice/neuronale...
سلول تولیدمثل/عصبی...
Je vais extraire une cellule neuronale.
یک سلول عصبی استخراج خواهم نمود.
2
سلول (زندان)
1.Ils ont changé la cellule de ce prisonnier.
1. آنها سلول این زندانی را عوض کردند.
Cellule de prisonnier/disciplinaire de prison
سلول زندانی/تادیبی زندان
Avoir huit jours de cellule
هشت روز در سلولی بودن
3
کانون
هسته
Une cellule de crise/de la société/famille/Les cellules d'un parti politique
هسته بحران/جامعه/خانواده/هستههای یک حزب سیاسی
تصاویر
کلمات نزدیک
cellulaire
cellophane
cellier
cela ne fait rien.
cela fait plus d'une heure que nous attendons.
cellulite
celsius
celte
celui
cendre
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان