1 . گرم 2 . صمیمی 3 . تند و تیز 4 . مشتاق 5 . داغ‌داغ 6 . گرم 7 . گرما
[صفت]

chaud

/ʃo/
غیرقابل مقایسه
[حالت مونث: chaude] [جمع مونث: chaudes] [جمع مذکر: chauds]

1 گرم داغ

مترادف و متضاد ardent brûlant torride frais froid glacé glacial
vêtement/eau...chaud(e)
لباس/آب... گرم
  • 1. Attention Jean, c'est chaud !
    1. ژان، حواست باشه، داغه!
  • 2. Il fait froid, porte un blouson chaud !
    2. هوا سرد است، یک کاپشن گرم بپوش.
couleur chaude
رنگ گرم
  • L'orangé est une couleur chaude.
    نارنجی یک رنگ گرم است.

2 صمیمی صمیمانه

مترادف و متضاد chaleureux froid
un accueil/une femme/un homme... chaud(e)
پذیرایی/زن/مرد... صمیمی [صمیمانه]
  • 1. Cet enfant est très chaud.
    1. این بچه خیلی صمیمی است.
  • 2. Ils nous avaient invités mais on n'a pas senti un accueil chaud.
    2. آنها دعوتمان کرده بودند، اما پذیرایی صمیمانه‌ای ازشان ندیدیم.

3 تند و تیز تند، شدید

مترادف و متضاد agité animé vif calme paisible
une fièvre chaude/un débat chaud...
تب شدید/مناظره تند و تیز
  • 1. J'ai une fièvre chaude.
    1. تب شدیدی دارم.
  • 2. Le débat fut assez chaud.
    2. مناظره نسبتاً تند و تیز بود.

4 مشتاق علاقه‌مند

مترادف و متضاد ardent enthousiaste fervent indolent mou
une personne/un élève... chaud(e)
فردی/دانش‌آموزی... مشتاق
  • 1. C'est un élève chaud qui aime faire du progrès.
    1. او دانش‌آموزی مشتاق است که دوست دارد پیشرفت کند.
  • 2. Elle n'est pas chaude pour aller voir ce film.
    2. او مشتاق نیست برود آن فیلم را ببیند. [مشتاق دیدن آن فیلم نیست.]
  • 3. Il pense que je ne suis pas chaud pour lui rencontrer.
    3. فکر می‌کند من برای دیدنش مشتاق نیستم.
[قید]

chaud

/ʃo/
قابل مقایسه

5 داغ‌داغ

مترادف و متضاد froid
manger/boire quelque chose chaud
چیزی را داغ‌داغ خوردن/نوشیدن
  • 1. On mange la tarte chaud.
    1. مردم تارت را داغ‌داغ می‌خورند.
  • 2. Si vous buvez les boissons chaud, votre grippe s'améliorera.
    2. اگر نوشیدنی‌ها را داغ‌داغ بنوشید، سرماخوردگی‌تان بهتر می‌شود.

6 گرم گرما

avoir chaud
احساس گرما کردن [گرم شدن]
  • 1. J'ai trop chaud sous cette couette.
    1. من زیر این لحاف خیلی گرمم می‌شود.
  • 2. Je ne suis pas fatigué, j'ai chaud.
    2. من خسته نیستم، گرمم هست.
faire chaud
هوا گرم بودن
  • Il fait chaud aujourd'hui.
    امروز هوا گرم است.
[اسم]

le chaud

/ʃo/
قابل شمارش مذکر

7 گرما

مترادف و متضاد chaleur froid
  • 1.Ce tissu ne craint pas le chaud.
    1. این پارچه گرما ندارد.
au chaud
در/به جای گرم
  • 1. Il met son assiette au chaud pendant qu'elle téléphone.
    1. موقع تلفن زدن، ظرفش را در جای گرمی می‌گذارد.
  • 2. Mettons-nous au chaud dans ce café.
    2. ما را به جای گرم این کافه ببرید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان