خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . برخورد
2 . ضربهی روحی
3 . درگیری
[اسم]
le choc
/ʃɔk/
قابل شمارش
مذکر
1
برخورد
تصادم
2
ضربهی روحی
شوک
1.Lorsque je l'ai vue dans son lit d'hôpital, ça m'a fait un choc.
1. هنگامی که من او را در تخت بیمارستان دیدم، این (موضوع) به من ضربهی روحی زد.
3
درگیری
برخورد، رویارویی
تصاویر
کلمات نزدیک
chloé
chlorure
chlorophylle
chloroforme
chlorhydrique
chocolat
chocolat chaud
choir
choisir
choisir un montant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان