خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . قیچی
[اسم]
le ciseaux
/sizo/
قابل شمارش
مذکر
1
قیچی
1.J'ai utilisé des ciseaux pour ajuster l'image au cadre.
1. برای تنظیم عکس در کادر از قیچی استفاده کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
ciseau
cisailler
cisaille
ciré
cirrhose
ciseaux à ongles
ciseler
ciselure
citadelle
citadin
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان