خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کوبیدن
2 . کتک زدن
[فعل]
cogner
/kɔɲe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: cogné]
[حالت وصفی: cognant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
کوبیدن
(با صدای بنگ) بستن
1.Attention à ne pas vous cogner la tête contre le plafond.
1. مراقب باش سرت را به سقف نکوبی.
2.La voisine cogne à la porte.
2. همسایه به در میکوبد.
2
کتک زدن
1.J'avais souvent vu le père les cogner.
1. اغلب دیده بودم که پدر آنها را کتک میزند.
2.Le grand frère cogne son petit frère.
2. برادر بزرگ برادر کوچکش را کتک میزند.
تصاویر
کلمات نزدیک
cogne
cognac
cogiter
cogestion
coffret
cognitif
cognition
cogérer
cohabitation
cohabiter
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان