1 . کوبیدن 2 . کتک زدن
[فعل]

cogner

/kɔɲe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: cogné] [حالت وصفی: cognant] [فعل کمکی: avoir ]

1 کوبیدن (با صدای بنگ) بستن

  • 1.Attention à ne pas vous cogner la tête contre le plafond.
    1. مراقب باش سرت را به سقف نکوبی.
  • 2.La voisine cogne à la porte.
    2. همسایه به در می‌کوبد.

2 کتک زدن

  • 1.J'avais souvent vu le père les cogner.
    1. اغلب دیده بودم که پدر آنها را کتک می‌زند.
  • 2.Le grand frère cogne son petit frère.
    2. برادر بزرگ برادر کوچکش را کتک می‌زند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان