خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مناسب بودن
2 . توافق کردن (بر)
3 . پی بردن (به)
4 . (رنگ، لباس...) آمدن (به)
[فعل]
convenir
/kɔ̃vniʀ/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: convenu]
[حالت وصفی: convenant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
مناسب بودن
به کار آمدن
مترادف و متضاد
cadrer
correspondre
convenir à quelque chose
با چیزی مناسب بودن
Ces chaussures conviennent à l'escalade.
این کفشها مناسب کوهنوردی هستند.
convenir à quelqu'un
مناسب کسی بودن
1. Cet emploi conviendra à mon frère.
1. این کار مناسب برادرم است.
2. J’espère que cela vous conviendra.
2. امیدوارم این مناسب شما باشد.
3. Une bonne solution devrait convenir à tout le monde.
3. یک راه حل مناسب [خوب] باید به کار همه بیاید. [مناسب همه باشد.]
2
توافق کردن (بر)
مترادف و متضاد
agréer
décider
convenir de (faire) quelque chose
بر سر (انجام) کاری توافق کردن
1. Ils ont convenu [ou ils sont convenus] de se réunir la semaine prochaine.
1. توافق کردند تا هفته بعدی دور هم جمع شوند.
2. Nous avons convenu d’une date.
2. ما بر سر یک تاریخ توافق کردیم.
comme convenu
همان طور که توافقشده
3
پی بردن (به)
متوجه شدن
مترادف و متضاد
reconnaître
convenir de quelque chose
به چیزی پی بردن
1. Elle a convenu [ou elle est convenue] de son erreur.
1. او به اشتباهش پی برد.
2. Elle a convenu [ou elle est convenue] de son inexactitude.
2. به بیدقتیاش پی برد.
4
(رنگ، لباس...) آمدن (به)
جور بودن (با)
مترادف و متضاد
aller
plaire
la couleur/le vêtement... convenir à quelqu'un
رنگ/لباسی... به کسی آمدن
1. Ça ne me convient pas.
1. این به من نمیآید.
2. Cette couleur ne convenait pas à mon mari.
2. این رنگ به شوهرم نمیآید.
تصاویر
کلمات نزدیک
convenance
convenablement
convenable
convalescent
convalescence
convention
conventionnel
conventionné
conventions
convenu
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان