خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . همکاری
[اسم]
la coopération
/kɔɔpeʀasjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
همکاری
همیاری، تعاون
1.Après les inondations il y a eu une grande coopération dans le quartier.
1. بعد از سیلها همیاری بزرگی در محله وجود داشت.
2.La coopération est la clé de la réussite au travail.
2. همکاری کلید موفقیت در کار است.
تصاویر
کلمات نزدیک
coopératif
cool
convulsionner
convulsion
convulsif
coopérative
coopérer
coordinateur
coordination
coordonner
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان