1 . بریدن 2 . کوتاه کردن (مو، ناخن) 3 . خود را زخمی کردن 4 . بریدن (کامپیوتر) 5 . بریدن (ورق بازی) 6 . عقیم کردن 7 . قطع کردن 8 . کور کردن (اشتها)
[فعل]

couper

/kupe/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته کامل: coupé] [حالت وصفی: coupant] [فعل کمکی: avoir ]

1 بریدن برش دادن

couper quelque chose
چیزی را بریدن
  • 1. Ce couteau ne coupe pas.
    1. این چاقو نمی‌‌برد.
  • 2. Il coupe la ficelle avec des ciseaux.
    2. او ریسمان را با قیچی می‌برد.
  • 3. J'ai coupé le poulet en deux et l'ai mis au four.
    3. مرغ را به دو قسمت برش دادم و در فر گذاشتم.

2 کوتاه کردن (مو، ناخن) (se couper)

(se faire) couper les cheveux/les ongles...
موها/ناخن‌های ... خود را کوتاه کردن
  • 1. Je me fait couper les cheveux.
    1. موهایم را کوتاه کردم.
  • 2. Mes ongles sont trop longs : il faut que je me les coupe.
    2. ناخن‌هایم خیلی بلند هستند، من باید آنها را کوتاه کنم.
این فعل به معنی کوتاه کردن مو و ناخن است وقتی خود فاعل آن را انجام می‌دهد. اگر مو و ناخن را آرایشگر یا فرد دیگری کوتاه می‌کند و ما نمی‌خواهیم به او اشاره کنیم باید از se faire couper استفاده کرد.

3 خود را زخمی کردن (قسمتی از بدن) خود را بریدن (se couper)

  • 1.Pierre s'est coupé en travaillant avec une scie.
    1. پییر خودش را موقع کار کردن با اره زخمی کرد.
se couper à la main/au doigt/...
انگشت/دست...خود را بریدن
  • Elle s'est coupée au doigt.
    او انگشت خود را بریده است.

4 بریدن (کامپیوتر)

couper un fichier/un dossier...
فایلی/پوشه‌...را بریدن
  • Copier et couper un fichier
    کپی کردن و بریدن یک فایل

5 بریدن (ورق بازی)

couper l'as de pique/l’as de trèfle/le roi de carreau...
آس پیک/آس گشنیز/شاه خشت...را بریدن
  • Couper l'as de pique
    آس پیک را بریدن

6 عقیم کردن اخته کردن

مترادف و متضاد châtrer
couper un chat/un chien/un cheval...
گربه‌ای/سگی/اسبی...را عقیم کردن
  • Couper un chat
    گربه‌ای را عقیم کردن

7 قطع کردن

couper une route/un accès/une arbre...
مسیری/دسترسی/درختی... را قطع کردن
  • Il faut que je coupe le courant d'électricité.
    باید جریان برق را قطع کنم.
couper la parole à quelqu'un
حرف کسی را قطع کردن
  • 1. Ne coupez pas ces arbres !
    1. این درختان را قطع نکنید.
  • 2. On me coupe toujours la parole.
    2. همیشه حرفم را قطع می‌کنند.

8 کور کردن (اشتها)

couper l’appétit à quelqu'un
اشتهای کسی را کور کردن
  • Ce repas m'a coupé l'appétit.
    این غذا اشتهایم را کور کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان