خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ران
[اسم]
la cuisse
/kɥis/
قابل شمارش
مونث
[جمع: cuisses]
1
ران
1.Elle avait une fracture au milieu de la cuisse.
1. او در وسط رانش یک شکستگی دارد.
2.Un de nos hommes a été blessé à la cuisse.
2. یکی از افرادمان رانش زخمی شده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
cuissarde
cuisiné
cuisinière
cuisinier
cuisiner
cuisse de poulet
cuisson
cuistot
cuit
cuit en civet
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان