خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . باهم داشتن
[فعل]
cumuler
/kymyle/
فعل گذرا
[گذشته کامل: cumulé]
[حالت وصفی: cumulant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
باهم داشتن
یکجا داشتن
1.Beaucoup de jeunes cumulent le travail avec les études avec succès.
1. بسیاری از جوانان به خوبی کار را با تحصیلات یکجا دارند [به صورت موازی پیش میبرند].
2.Pour avoir de bons revenus, Dominique cumule plusieurs emplois.
2. برای درآمد خوب داشتن، "دومینیک" چندین شغل باهم دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
cumul
cumin
culturisme
culturel
culture
cumulus
cupide
cupidité
cure
cure-dents
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان