خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رفتن
2 . جابهجا کردن
3 . حرکت کردن
[فعل]
se déplacer
/deplase/
فعل بی قاعده
فعل بازتابی
[گذشته کامل: déplacé]
[حالت وصفی: déplaçant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
رفتن
رفتوآمد کردن
مترادف و متضاد
circuler
voyager
se déplacer (à vélo/en pied...)
(با دوچرخه/پیاده...) رفتن
1. Elle s'est déplacée à vélo.
1. او با دوچرخه رفتوآمد کرد.
2. Il est devenu difficile à se déplacer dans la ville.
2. رفتوآمد کردن در شهر سخت شدهاست.
2
جابهجا کردن
عوض کردن
(déplacer)
مترادف و متضاد
modifier
transférer
déplacer quelque chose
چیزی را جابهجا کردن
1. Elle a déplacé l'heure de la réunion.
1. او ساعت جلسه را عوض کرد.
2. Je déplacerai l'imprimante pour la mettre sur la table.
2. من پرینتر را جابهجا میکنم تا ببرم روی میز بگذارمش.
3. Le contrôleur a déplacé deux voyageurs de seconde en première classe.
3. کنترلچی دو مسافر را از اکونومی کلاس به فرست کلاس جابهجا کرد.
3
حرکت کردن
تکان خوردن، جابهجا شدن
مترادف و متضاد
avancer
bouger
se mouvoir
se déplacer
حرکت کردن
1. L'air se déplace des régions de haute pression à celles de basse pression.
1. هوا از مناطق پرفشار به مناطق کمفشار حرکت میکند.
2. Les poissons se déplacent à l'aide de nageoires.
2. ماهیها با کمک بالههاشان حرکت میکنند.
تصاویر
کلمات نزدیک
déplacement
dépité
dépit
dépister
dépistage
déplacé
déplaire
déplaisant
dépliant
déplier
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان